بی حوصلگی های حاصل از زباله های وارده!

بی حوصله بودن پدیده عجیبی است، و شاید ساده. آنچنان عجیب که وقتی به تو می گویند چرا این کار را انجام نمی دهی ،کاری که می دانی سرانجامش تو را خوشحال می کند ،نمی دانی دلیلش را چطور واگویه کنی، چون دلیلی نداری.

بی حوصله بودن، همینقدر هم ساده است. کافی است کمی دقیق تر نگاه کنی و رمز و راز کرختی عضلات مغزت را جستجو کنی.

چرا؟ نمی دانم.

آیا دلیلی هم برای این خرعبلات دارم؟ خیر

آیا فکر میکنم که این ها درست هستند؟ خیر

پس چی؟ بیا کمی فکر کنیم اگر حرف هایی که بالاتر گفته ام درست باشه، از کجا آمده اند این بی حوصله بودن ها.

من کمی فکر کردم، حاصلش البته چیز مهمی نیست، ولی خب!

تماشای دنیای مزخرف بیرون، با کلیات بی ربطش

صبح از خواب بیدار می شوی، با سلام و درود بر دنیای مزخرفی که در آن گیر افتاده ای. صدای زنگ موبایل خفه ات می کند. کاش همه چیز را می توانستی با یک دکمه اسنوز به عقب برانی، اما خب هر چه اسنوز را بزنی، باز می آید پیش پایت. اصلا ای کاش اسم این دکمه را چیز دیگری می گذاشتند.

مسیر هر روزه ات را می پیمایی و در همین حین با خودت میگویی: پدر بزرگ من که در روستایشان هر روزش یک ماجرایی داشته و قرار هم نبوده جواب کسی را پس بدهد (به غیر از روزی اش) خوش بخت تر بوده یا من؟ (استفهامت انکاری نیست، فقط یک سوال است، برای کسی که در گیجی سر صبح تا قبل از رسیدن به محل کار به جای صلوات بر خود، راه حل بهتری برگزیده و در سرش چرندیات می بافد.)

برای منی که در تهران زنده گی می کنم، بعد از گذر از هفت خوان رستم حمل و نقل به مقصد محل کار، شروع موضوع است یا میانه یا خاتمه؟ نمی دانم.

در این میانه با خودت به هزار چیز فکر میکنی.

اگر برگردم به پانزده سال قبل، وقتی یک جوان یا نوجوان دبیرستانی بوده ام، اگر از من می پرسیدند دنیای پانزده سال بعدت را ترسیم کن ،چقدر اینطور ترسیمش می کردم. الزاما منظورم عین به عین لحضات نیست، اما تم کلی زندگی من چطور می بود؟

باورش سخت است، اما در مورد من، هیچ! به معنی واقعی کلمه هیچ

البته که اگر امروز از من بپرسند پنج سال دیگر خودت را کجا می بینی، با صراحت می تونم بگم نمی دانم. (از این سوال هایHR مسلکی!)

پریروز، در یک مهمانی، دوستی به من گفت که برای تعطیلات میانه شهریور ماه چه برنامه ای داری؟ بریم سفر؟ (منظورش حدود بیست روز بعد بود). نگاهش کردم و گفتم، برنامه من حتی برای اخر هفته بعد هم مشخص نیست، و حتی نمی توانم چیزی تصور کنم. می دانم که میخواهید بگویید که چه انسان بی برنامه ای، اما خب چه کنم!

ورودی های خرد، متکثر و متلاشی!

کانال تلگرام بچه های اهل سفر، کانال های تلگرام آگهی های کاری و صنعت فلان و اطلاع رسانی های مختلف.

گروه های واتساپی همکاران، اعلامیه های کاری شرکت در گروه واتساپ که ساعت و وقت هم سرش نمی شود.

اس ام اس های سازمانی و دولتی و شرکتی و شخصی و غیر شخصی و تبلیغاتی و …

ایمیل های از زمین و زمان رسیده، پیام های اینستاگرام، درخواست های لینکدین و …

تحلیل های سیاسی، ورزشی و …

سایت های خبری داخلی و خارجی و …

اینها همه را که در یک دیگ بریزی و بجوشانی، جز مشتی مزخرف، چیزی از آنها بیرون نمی آِید، اما گویا راهی نیست جز خیس شدن در این بحر.

حالا اضافه کنیم، کارهایی که باید انجام دهیم و عقب افتاده. ساعت ها، هفته ها، ماه ها و …

هر کدام شده اند خاری که در پاشنه ات می روند و توان راه رفتن و ایستادن را از تو می گیرند.

برگه های post it که روی یخچال و میز کار و اینور و آنور چسبانده ای. تقویم کامپیوترت به تو نشان می دهد که دو هفته قبل قرار بوده فلان کار را انجام دهی و بعد که فکر میکنی می بینی، دو صد کار دیگر هست که همه باز مانده اند.

و…

ماهی بی تنگ

دنیایی که در آن زندگی می کنیم، دنیای افزایش امکانات زندگی است. حداقل می توانی اینجور تحلیل کنی که در این دنیا، نسبت به پنجاه سال قبل تر، برای درصد قابل تاملی از افراد، مقدار قابل توجهی امکانات و موقعیت ها برای کارهای مختلف پدیدار شده.

این موضوع این فکر را به سر انسان رانده که توان هر کاری را دارد.

این غول چراغ جادو فکر می کند می تواند هر کسی باشد. به فرض که مغزش توان همه کارها را داشته باشد، امکانات مادی و معنوی خاص هم در اختیارش باشد، با درد بی درمان محدودیت زمان چه کنیم؟

اما خب برای انسانی که از در و دیوار برای او گفته اند نامحدود است و می تواند هر کاری بکند، حالا قابل باور نیست که نتوانسته از پس دوتا عقربه کوچک بر بیاید و به آنها بفهماند که رییس اوست.

باور اینکه دنیا به او فهمانده که رییس کیست، برای این انسان متوهم بسیار سخت است.

این انسان خود را کوسه ای می داند در میانه اقیانوس دنیا، بدون هیچ محدودیتی می تواند برود و بیاید هر کاری که دوست دارد انجام دهد و بقیه دنیا هم باید به او بگویند: به روی چشم!

نمی دانم کجا، اما جایی خوانده بودم که انسان امروزی حداقل بد نیست که خود را یک ماهی کوچک بپندارد در یک تنگ محدود شفاف که در اقیانوس دنیا رها شده.


به نظر می رسه ادامه داره …


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *